و سوگند به تک نفره بودن کتابخانه ها

+حالا درسته که من هی میگم ناتانائیل به احساسات من اهمیت نمی ده و نظر من براش مهم نیست و نمی ذاره از ناراحتیا و دردام حرف بزنم، اما ناموسن، به خودش نگید، خیلی خوبه که آدم یه نفر رو داشته باشه که اینطوری نذاره ضعیف بازی در بیاره. چون یه مدت که ادای آدمای قوی رو در بیاری حتی اگه حس بدی داشته باشی ولی کم کم قوی میشی. #مرسی_یواشکی

+روزای آخر سال شد دوباره. بوی تعطیلات و شل گرفتن ها و آخرین بودن این لحظه دماغ آدمو پر می کنه. امسال آخرین سال تفریح و آرامش و شل گرفتن بود. آخرین سال دبیرستان بود. امسال دیپلم می گیرم. امسال برای همیشه با دوران خوش مدرسه خداحافظی می کنم. سال تحصیلی بعدی که بلافاصله بعد از ماه رمضون و چه بسا وسطای اون شروع میشه من کنکوری محسوب می شم و متاسفانه تو هیچ فرهنگ لغتی شخص کنکوری داخل آدم محسوب نمی شه. البته مطمئنم که میشه یه جوری باهاش کنار اومد :)

+نمایشگاه کتاب در پیش است و من دلم می خواد با یکی در موردش حرف بزنم. ولی کسی رو ندارم که بشه در این مورد باهاش اون طور که می خوام حرف زد. همه یا نمیان، یا با من نمیان، یا ناتانائیلن. :|

+میشه؟ اصلا میشه نمایشگاه کتاب بدون حرف زدنای با هیجان و وقت تلف کردنای با هیجان و با ذیق وقت؟ نمایشگاه بدون اون همه بستنیای یخی بعد از یه عالمه راه رفتن و پله های طولانی و استراحت اون وسط با ساندویچ و شمردن با ذوق کتابای خریده شده که اصلا نمایشگاه نیست. نمایشگاه بدون پیچوندن بابا و خریدن دو سه تا کتاب داستان که اصلا خوش نمی گذره. ولی من هرجوری شده ازش لذت می برم. حالا می بینید.

+چهارشنبه ها رو دوست دارم. پنجشنبه هارو هم. عاشقشونم.بخصوص چهارشنبه بعدازظهرا که دورنمای بهترین روزای هفته جلوی چشمه. پنجشنبه و صبح جمعه! کلا همیشه پنجشنبه ها برای من بوی کتابخونه میده. با ته مزه ی بیسکوییت شکلاتی. خرخون نیستم و نبودم اما شاید بشم. با این حال عاشق کتابخونم. عاشقشم. اون همه لحظه که انگار دارن درست استفاده میشن. جالبه. مثل این می مونه که آدم توی کتابخونه کنترل خودش رو داره. نکتش اینه که کتابخونه رو باس تنهایی بری. اگرم تنها نرفتی باید با یک نفر بری. چند نفره توی کتابخونه به هیچ جا نمی شه رسید. همون یک نفر رو هم به سختی باید ساکت کرد!

+منفیا دور ما پرن...؟ مثبتا....؟دور....؟پر...؟ ما؟؟؟

پ.ن:سوگند به برنامه ریزی چهارشنبه ها :)

برچسب‌ها: اساس جبر, امروز چه خبر انجمن خون آشامان همونقدر پیگیر منه که هاگوارتز....